- تاج سر
- بزرگ، گرامی، سرور
معنی تاج سر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
داری تاج با افسر، پادشاه سلطان
پاک درون پاک باطن پاک سریرت
مغرور و متکبر
آنکه دارای سر سیاه مانند زاغ باشد، ظالم سر سخت سیاه دل قسی القلب
جشن و سروری که به هنگام زاییدن زن منعقد کنند
کسی که اندیشه های بیهوده در سر دارد
(قمار) پنج ورق متشابه که در بازی آس بدست یک تن آید مانند پنج آس یا پنج شاه و غیره
مانند تاج، گوهر یا چیزی دیگر که در خور تاج باشد، گرانبها قیمتی
پادشاه داری تاج
پادشاهی ده، ارجمند کننده
بمنزله افسر بردار اعدام بر سردار: (خدیو تاجدارانی و آن کو همچو تیغ تو دو رویی کرد در ملکت سر او تاج دار افتد) (بدر چاچی)
سر چاه، لب چاه، دهانۀ چاه، برای مثال کزآن چاه سر با دلی پر ز درد / دویدم به نزد تو ای زادمرد (فردوسی - ۳/۳۷۳)
تاج مانند، هر چیز شبیه تاج
دارای تاج، کنایه از پادشاه
مهمانی و سوری که در روز حمام رفتن زن زائو می دهند، برای مثال خزائن تهی شد در آن زاج سور / درون ها پر آمد ز عیش و سرور (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۴)
صدقۀ سر، زکات سر، زکات بدن، زکات فطره که در عید فطر بدهند
ایشان باهام سران وهام نشینان خود گویند
دارنده تاج، نگاه دارنده افسر، پادشاه، سلطان، بزرگ، سرور
جشنی که به هنگام حمام رفتن زن تازه زایمان کرده برپا می کنند
از آغاز از ابتدا از اول، از نو مجددا بازهم دوباره. یا از سر آغاز کردن، از سر آغازیدن از سر گرفتن از نو شروع کردن استیناف. یا از سر باز کردن، رفع کردن دفع کردن، یا از سر به در کردن، از سر بیرون کردن از یاد بردن فراموش کردن، یا از سر گرفتن، از نو آغاز کردن دوباره شروع کردن، یا از سر نهادن، از سر برداشتن از یاد بردن، یا از سر وا کردن، از سر باز کردن دور کردن بلطایف الحیل، (دراصطح گنجفه بازان) انداختن ورق م گنجفه برای ورق بیش است. از راه بطریق: از سر یاری. توضیح باین معنی دائم اضافه است. یا از سر دست. در حال فورا، کاری که چست و جلد کنند، سخنی که بی تاء مل گویند. یا از سر ضرورت. از روی ناچاری. یا از سر غرور. از روی غرور. از روی غرور از راه تکبر. یا از سر نو
جسور بی پاک گستاخ
داری تاج با افسر، پادشاه سلطان
گردنکشی نمودن، خیرگی نمودن، دلیر شدن بر کسی، بی پروائی
جسارت و گستاخی کردن، دلیری کردن
تاج دار، کنایه از صاحب تاج و تخت، پادشاه
از روی، از راه
از آغاز، از اول، از نو، دوباره
از آغاز، از اول، از نو، دوباره
بازرگان، سوداگر
بازرگان، سوداگر
بهانه کردن، درنگ کردن بهانه آوردن، درنگیدن